افسانه‌های عصبی- قسمت دوم: چپ‌مغزی و راست‌مغزی

تا به حال برای این که بفهمید کدام نیم‌کره مغزتان غالب است، تستی داده‌اید؟ زیاد شنیده‌ایم که اگر کسی نیم‌کره راست مغزش غالب باشد، آدم احساساتی و خلاقیست و در هنر خوب است. اگر هم نیم‌کره چپ مغزش غالب باشد، اهل منطق است و در ریاضی خوب است. بعضی افراد از این هم فراتر می‌روند […]

فهرست مطالب

تا به حال برای این که بفهمید کدام نیم‌کره مغزتان غالب است، تستی داده‌اید؟

زیاد شنیده‌ایم که اگر کسی نیم‌کره راست مغزش غالب باشد، آدم احساساتی و خلاقیست و در هنر خوب است. اگر هم نیم‌کره چپ مغزش غالب باشد، اهل منطق است و در ریاضی خوب است. بعضی افراد از این هم فراتر می‌روند و سعی می‌کنند با توجه به نتیجه این تست‌ها، شغل مناسب خود را پیدا کنند! 

 

تا حالا فکر کرده‌اید این باور از کجا آمده؟ 

در دهه ۱۹۴۰، پزشکان بیماران مبتلا به صرعی را که  جسم‌پینه‌ای مغزشان جراحی شده بود، بررسی کردند. در واقع ارتباطی که دو نیم‌کره مغز در حالت طبیعی دارند، در این بیماران وجود نداشت. در بررسی این بیماران، این نظر مطرح شد که بعضی از جنبه‌های برخی از مهارت‌ها، بیشتر توسط یک نیم‌کره کنترل می‌شوند. شواهدی که تا کنون به دست آمده‌اند، از این نظر حمایت می‌کنند. برای مثال می‌توان گفت که در بیشتر افراد، نیم‌کره چپ در زبان نقش محوری دارد. با این حال شواهدی برای این که یک نیم‌کره قوی‌تر از نیم‌کره دیگر است، پیدا نشده است. 

با این حال فعالیت رسانه‌ها و ساده‌سازی بیش از حد این مفهوم باعث شد که افرادی دو نیم‌کره را کاملا جدا از هم بدانند و هر کدام را مسئول کارهای مختلف بدانند و یک‌نیم‌کره را غالب بدانند. در حالی که برای انجام کوچکترین و ساده‌ترین کارها هم هر دو نیم‌کره مغز باید فعال شوند. این باور به دلایل مختلف (تقابل منطق و احساسات در ذهن افراد، تلاش برای توجیه رفتارها، علاقه به شناخت شخصیت خود) بین مردم شیوع پیدا کرد و باقی ماند. 

 

تصویربرداری‌های مغزی از این باور حمایت نمی‌کنند. در تحقیقی در دانشگاه یوتا، اسکن مغزی ۱۰۰۰ نفر بررسی شد. مغز این افراد در حالی اسکن شده که آنها یا بی‌حرکت دراز کشیده بودند و یا در حال خواندن متنی بودند. دانشمندان شواهدی از این که شبکه‌های عصبی در یک نیم‌کره مغز افراد، قوی‌تر است، نیافتند. بنابراین باور راست‌مغزی-چپ‌مغزی را یک افسانه عصبی می‌دانیم.

 

 شاید پر کردن پرسشنامه‌ها به خیال این که می‌توانیم مغز خودمان را بهتر بشناسیم و خود را به دیگران بهتر معرفی کنیم، جالب باشد ولی باید بدانیم که باورهای در پس این پرسش‌نامه‌ها، آسیب‌زننده هستند. مثلا تصور کنید فردی یک پرسشنامه مربوط به این افسانه را پر می‌کند و به این نتیجه می‌رسد که نیم‌کره چپ مغزش غالب است.

اگر این باور برای او درونی شود، همیشه فکر می‌کند که امکان ندارد در کارهای هنری و درک احساسات خوب عمل کند! بسیاری از معلمان هنوز به این افسانه عصبی باور دارند و حتی سعی می‌کنند که سمت غالب مغز دانش‌آموزانشان را بشناسند و به تناسب آن، روش‌های تدریسشان را تغییر دهند. باور این که یک دانش‌آموز “راست‌مغز” است، ممکن است باعث ایجاد سوگیری معلم نسبت به عملکرد کودک در درس ریاضی شود؛ یعنی معلم فکر کند که چون نیم‌کره راست مغزش غالب است، پس نمی‌تواند در درس ریاضی قوی باشد.

 

ما عموما سعی در شناخت و توضیح پدیده‌های مختلف داریم. گاهی اوقات پدیده‌ها بسیار پیچیده‌تر از دانش و فهم ما هستند، با این حال ما با تفسیر نادرست یافته‌ها سعی می‌کنیم که به نتایج ساده‌ و قابل فهمی برسیم؛ یکی از مضرات این کار، شکل گیری افسانه‌های عصبیست. باید بدانیم که ما از بسیاری از جنبه‌های پديده‌های پیچیده‌ای مانند مغز خبر نداریم و راه درازی برای کشف این جنبه‌ها در پیش داریم و هیچ ایرادی در پذیرش ندانستن نیست، چرا که همین پذیرش است که به ما در پیش رفتن در علم کمک می‌کند.